در خدمت زيارت جامعهي كبيره به فراز « الْمُخْلَصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ ...» « مخلصان در توحيد خدا، ...» هستيم و در جلسهي قبل توضيحي در رابطه با عبارت خلوص و نگاه قرآن به اين عبارت داشتيم. اجازه بدهيد بحث را پيرامون اخلاص ادامه دهيم و آن را از زواياي متفاوت بررسي كنيم مثلاً اگر پرسيده شود چه زمان اخلاص براي فرد حاصل ميشود؟
خواهيم گفت: اخلاص وقتي حاصل ميشود كه فرد به ثناگويي و پاداش و عنايتهاي ديگران توجهي نداشته باشد. در حقيقت فرد مخلص باور دارد ما سويالله هر كاري انجام ميدهند به اذن حضرت حق است اين جمله را به زبان سادهتر ميتوان چنين گفت: فرد مخلص ابتدا در توحيد مراحل كمالي را طي كرده است كه همهي اشياء، نباتات و جانوران و انسانها را جلوهاي از ذات حضرت حق ميبيند و ميداند كه هيچ يك از اين گروهها نميتواند براي خود يا ديگري كاري انجام دهند مگر آنكه در سايهي حضرت حق باشند. با اين توضيح عرض ميكنيم درجهي اول اخلاص زماني در دل حاصل ميشود كه فرد توقع خويش را از مردم قطع كرده باشد.
انسان مخلص عنايات حضرت حق را جبران همهي كم لطفيهاي مردم ميداند، دل مخلص تنها با حضور محبوب پر ميشود و نگاه خداوند دل او را آرام ميكند. در دعاي ابو حمزه ثمالي در ماه مبارك رمضان ميخوانيم: «خدايا به جبران كم كاريهاي خلقت آمدهام تا تو به من لطف كني.»
دومين دليل اينكه اخلاص در دل افراد وجود دارد آن است كه فرد در دنيا اهل زهد و تقوا ميشود.
ثمرهي دنيوي اخلاص را «زهد الله في الدنيا» گفتهاند البته بايد دقت داشت كه بحث زهد در دنيا با نابساماني فكري و بهم ريختگي امور روزمرهي زندگي مخلوط نشود به اين معنا كه هر كس از جهت ظاهري به هم ريخته و نامرتب است و يا خود را محروم از امكانات مادي كرده است و يا از زندگي خود به دليل افسردگي و ناتوانيهاي شخصي بهرهي كافي نميبرد در شمار زهاد قرار گيرد. اين تفكر غلطي است كه ميان عامهي مردم شيوع يافته، بلكه زاهد از آن رو كه بندهي خداست و خداوند سبحان جميل است به يقين مخلص چون خليفة الله في الارض است دست به كاري نميزند كه شايستگي خليفة اللهي او را نداشته باشد.
امير المومنين در نهج البلاغه زهد را چنين توضيح ميدهند: فرد زاهد نه غصهي گذشته را ميخورد و نه از آنچه در حال در دست دارد خوشي بيش از اندازه دارد. غم و شادي او بر شيوهي اعتدال است نه بيش از اندازه غصه ميخورد نه بيش از اندازه شادمان ميگردد.
در توضيح سخن امير المومنين ميتوان گفت: گاهي مردم چنان گرفتار غصههاي گذشته ميشوند كه از شاديهاي حال بيخبرند و گاه چنان گرفتار شاديهاي حال ميشوند كه در انجام بندگي غفلت ميورزند.
اگر بنده مخلص باشد خداوند او را زاهد ميكند. زهد آن است كه چشم دنيا بين انسان با خدا پر شود.
سومين ثمرهي خلوص آن است كه فرد درد و درمان خويش را از جانب حضرت حق ميداند درد فراق اوست و درمان وصال به او.
امير المومنين در روايتي در رابطه با سومين ثمرهي اخلاص ميفرمايند: « طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ لَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَيْنَاهُ وَ لَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ وَ لَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرَهُ»1 « خوشا بحال كسى كه از روى خلوص عبادت كند و دعا بخواند و دلش را به آنچه بيند مشغول نكند و خدا را فراموش نسازد و هر چه مىشنود به آن توجه نمايد، و از آنچه ديگران بدست مىآورند محزون نگردد. »
« طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ » خوش به حال كسي كه بندگيش را خالصانه انجام ميدهد، دعايش خالصانه است درخواستهايش را خالصانه انجام ميدهد او از خدا به غير خدا چيزي طلب نميكند يعني درد و درمان او از غير حق نيست.
حضرت در ادامه ميفرمايند: « لَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَيْنَاهُ » مخلص دلش به آنچه چشمش ميبيند مشغول نميشود در او دل مشغوليتي به غير از حق نيست، بلكه مشغوليت او تنها نسبت به خالق عوالم باطن است.
حضرت در ادامه ميفرمايند: « لَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ » مخلص ذكر خدا را فراموش نميكند با اينكه گوشهايش زياد حرف ميشنود. او با مردم در ارتباط است اما دائم الحضور محضر حق است درمان دردش همين دائم الحضوري است شنيدن سخنان ديگران او را از حضور دائم باز نميدارد.
« لَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرَهُ » او از عطيههايي كه به ديگران ميرسد دلتنگ و محزون نميشود. به عبارتي ديدن نعمات ديگران او را دل تنگ و ناراحت نميكند، روح مخلص چنان از زمين دور شده است كه اصلاً توجه به نعمات دنيوي افراد جايي در قلب و چشم او ندارد كه بتواند لحظهاي او را از ياد معشوق غافل سازد؛ البته لازم به ذكر است كه او حتي به نعمات معنوي افراد چشم ندارد، زيرا مسير حركت او يك نقطه است و او به شدت به سوي نقطهي وصال در حركت است، فرد مخلص زمان را گرانبهاتر از آن ميداند كه خود را گرفتار پروازهاي معنوي افراد كند از اين رو او فقط در فكر حركت و سير كمالي خويش و حضور دائم خود در محضر خداي دائم است.
ثمرهي حقيقي و ماندگار اخلاص آن است كه فرد را در محبت معشوق ثابت قدم ميدارد و محبتش را نسبت به محبوب تثبيت ميكند او به جايي ميرسد كه فناي محض ميگردد.
البته لازم به ذكر است كه طي كردن درجات اخلاص كار خود فرد نيست بلكه مخلص هر لحظه بر محبوب خويش تكيه دارد و پشتوانهي او در اين حركت صعودي عبارت: « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ »2 است.
اخلاص لحظه به لحظه فرد را از نقص و تنگيهاي عالم ماده رها ميكند. و هرچه انسان زودتر از تنگيهاي عالم ماده رها شود خداوند او را بر آسمان و زمين مسلط ميكند حضرت حق آسمان و زمين را وسعت بخشيده است. روح مخلص وسيعتر از پهناي آسمان و زمين است،«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ »3 و يا در جايي ديگر ميگويد:« سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ »4
«توحيد»
و اما توحيد را به معناي يگانگي خداوند سبحان دانستهاند و در همين ابتدا روايتي از امام رضا(ع) نقل ميكنيم: در عيون اخبار ج2 ص199 فردي از امام رضا(ع) در رابطه با ضرورت اقرار مردم به توحيد سوال ميكند: اينكه چرا قرار به يكتايي خداوند و شناخت و وحدانيت او بر خلق واجب است؟
حضرت ميفرمايند: به جهات مختلفى كه از جمله آنها اين است كه اگر بر آنها اين اقرار و شناخت واجب نمىشد، ممكن بود كه دو مدبر يا بيشتر براى عالم تصور كنند و اگر چنين چيزى جايز بود راه شناخت نبود و خالق حقيقى خود را از آن ديگر تميز نمىدادند، زيرا هر انسانى نمىدانست كه كدام يك از آن دو، خالق اوست، و كسى را كه آفريننده او نيست او را اطاعت ميكرد و بر هيچ كس معلوم نبود كه كداميك او را خلق كرده است و امر كدام را بايد بپذيرد و اطاعت نمايد، و از منهيّات كدام نهىكننده بايد خوددارى كنند، چرا كه امركننده و نهىكننده واقعى را تشخيص نمىدهند. و از جمله علل اينكه اگر ممكن بود كه دو خدا باشد، هيچ كدام از آن ديگر سزاوارتر به پرستش و اطاعت نبود، و در جواز اطاعت و فرمان بردن از هر يك از آن دو شريك جواز فرمانبردارى از ديگر موجود بود و در اين جواز عدم اطاعت «اللَّه» مسلّم بود، و آن كفر بخداست و ديگر اينكه اگر جايز باشد كه خدا را يكتا ندانيم و غير او را هم خدا بدانيم پس جايز است ابليس ادّعا كند آن خداى ديگر منم تا با تمامى احكام با خداوند تعالى معارضه كند و مردم را بسوى خود بخواند، و در اين، كفر عظيمتر و نفاق شديدتر خواهد بود.
حضرت در ادامهي سخن خود دلايل ديگري را مطرح ميكنند كه از آن جمله اين است اينكه مردم به خداي ديگري به جز خداي سبحان ژ رو نياورند و عبادت و اطاعت غير او را نكنند و امر پروردگارشان بر آنان مشتبه نباشد و غيراو را رازق خود گمان نبرند، و ديگر اينكه اگر ندانند كه او مانند و انبازى ندارد ممكن بود نفهمند و بتها را صانع و خالق خود انگارند همان چيزهائى كه پدرانشان براى خود معبود قرار داده بودند از خورشيد و ماه و آتش، و اين قبيل موجودات هر گاه كه جايز باشد كه خدا نظيرى داشته باشد و امر بر آنان مشتبه باشد، و در اين وضع فساد و تباهى و ترك همه واجبات و ارتكاب كلّ محرّمات و گناهان تا آنجا كه خبر آن ارباب و فرمانشان از امر و نهى به ايشان رسيده باشد.
ديگر اينكه اگر واجب نبود كه بدانند خداوند همتائى ندارد هر آينه جايز بود كه فكر كنند كه بر او جارى است همه آنچه بر مخلوق او جارى است مثل واماندن و ندانستن و تغيير پذيرفتن و نابود شدن، و دروغ پرداختن و ستم و تعدّى نمودن، و هر كس چنين امورى بر او روا باشد اميدى به بقايش و اطمينانى بعدالت و درستيش نيست و گفتار و امر و نهى و وعد و وعيد و ثواب و عقابش محقّق نخواهد بود، و در اين صورت آن موجب فساد عالم و ابطال و براندازى ربوبيت او خواهد بود. در اين رابطه قرآن ميگويد: « ...لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ ...»5 « ... دو معبود(براى خود) انتخاب نكنيد؛ معبود(شما) همان خداى يگانه است ...»
و اما بعد از سخن علي بن موسي الرضا در باب توحيد بايد بگوييم توحيد به سه دسته تقسيم ميشود. توحيد ذات، صفات و افعال .
در توحيد ذات گفتهاند: يعني خداوند متعال ذات بسيط (غير مركب) دارد حضرت حق با هيچ چيزي ممزوج نميشود. همچنين گفتهاند به غير از خداوند سبحان كه حقيقت وجود اوست وجودي ديگري نيست و هر چه نام وجود بر آن هست جلوهي خداوند سبحان است.
توحيد صفات: يعني قرار دادن صفات حَسن براي خداوند سبحان و صفات حضرت حق در خلق جلوهگر است و تمام صفتهاي نيكوي انسان جلوهي صفات ازلي اوست.
توحيد افعالي: همهي افعال حسن براي خداوند سبحان است و اگر خلق دست به كار نيكويي ميزند به يقين جلوهي همان توحيد افعالي حضرت حق است. در روايت آمده است: « فَإِنَّمَا الْأَمْرُ لِلَّهِ تَعَالَى يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ »6 هيچ فاعلي در عالم به غير از خداوند سبحان نيست.
حال به بحث باز ميگرديم و ميگوييم اگر ما در زيارت جامعهي كبيره حضرات معصومين را « الْمُخْلَصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ ...» خطاب ميكنيم از آن روست كه آنها جلوه تامه صفات و افعال حضرت حقاند هر صفت يا فعلي كه از آنها بروز ميكند به يقين مُهر تأييد الهي بر آن خورده است. هيچ فعلي و صفتي از آنها ديده نميشود مگر آنكه فعل و صفت حَسن خداي خويش را به نمايش بگذارند.
« الْمُخْلَصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ ...» به اين معنا كه حضرات معصومين تمام موجودي خويش را در راه رضاي خدا دادهاند تا توحيد بر جا بماند. گفتيم خلوص، عصاره وچكيدهي هر چيز است .
شايد لازم باشد در اينجا متذكر شويم امام حسين(ع) در روز عاشورا «باذل المهجه» بودند يعني آخرين قطرات خون خود را در راه رضايت حق دادند تا مردم را از جهالت نسبت به توحيد برهانند « لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ »7 امام حسين(ع) خون خود را در راه خدا دادند تا مردم را از جهالت و حيرت در گمراهي نسبت به حق نجات دهند.
اگر حضرات معصومين الْمُخْلَصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ هستند چون هر يك از آنها براي تثبيت خدا شناسي مردم و دعوت مردم به توحيد از جان خود گذشتهاند.
اجازه بدهيد ادامهي بحث را به جلسهي بعد واگذار كنيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- بحار الانوار ج67 ص229 2- بحار الانوار ج2 ص63 3- سورهي مباركهي البقرة آيهي 255 4- سوره مباركه ابراهيم آيه 33 5- سورهي مباركهي النحل آيهي 81 6- كتاب احتجاج ج1 ص31 7- كامل الزيارات ص288
|