- معرفي اجمالي امام هادي (ع)
امام هادي (ع) فرزند جواد الائمه (ع) ، از مادري مغربي بنام سمانه كه از مراكش خريداري شده بود، بدنيا آمدند. در سن هشت سالگي به امامت و در سن چهل يا چهل و يك سالگي به شهادت ميرسند.
دوره امامت حضرت طولاني است، امام جواد و امام هادي و حضرت ولي عصر (عج) در سن كودكي به امامت رسيدند. القاب حضرت، هادي نقي، عالم، فقيه ، طيب، مرتضي ، موتمن ، متوكل و عسكري بيان شده است[1] و کنیه حضرت ابالحسن سوم میباشد.
مشهورترين لقب حضرت ، « متوكل» بود، امّا از آنجا كه لقب خليفه آن زمان هم متوكل بود، حضرت به اصحاب دستور فرمودند: كه ايشان را با آن نام نخوانند. هفت پادشاه ظالم در دوره امامت حضرت فرمانروايي داشتند. معتمد عباسي ، پادشاهي است كه موجب مسوميت حضرت شد.
نقل شده كه آن حضرت در ماه رجب يا در نيمه ماه ذي الحجه به دنيا آمدهاند. شهادت ايشان را هم در ماه رجب ذكر كردهاند.
نقش خاتم حضرت دو نقش بوده است :
1- « اللَّه ربى و هو عصمتى من خلقه» [2] خدا ربّ من است و او من را از مخلوق حفظ ميكند.
2-« حفظ العهود من اخلاق المعبود»[3] يكي از صفات خدا حفظ قرار دادها است.
- راه رهايي از تنگناهاي زندگي
« أَصَابَتْنِي ضِيقَةٌ شَدِيدَةٌ فَصِرْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فَأَذِنَ لِي فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَيُّ نِعَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ تُرِيدُ أَنْ تُؤَدِّيَ شُكْرَهَا قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَوَجَمْتُ فَلَمْ أَدْرِ مَا أَقُولُ لَهُ فَابْتَدَأَ ع فَقَالَ رَزَقَكَ الْإِيمَانَ فَحَرَّمَ بَدَنَكَ عَلَى النَّارِ وَ رَزَقَكَ الْعَافِيَةَ فَأَعَانَتْكَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ رَزَقَكَ الْقُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ التَّبَذُّلِ يَا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا ابْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَشْكُوَ لِي مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَكَ بِمِائَةِ دِينَارٍ فَخُذْهَا.» [4]
ابوهاشم جعفري كه چهار امام را درك كرده است ميگويد: در تنگناي خاصي قرار گرفتم سراغ امام هادي رفتم و حضرت به من اذن دخول دادند به مجرد اين كه نشستم هنوز شكايت را مطرح نكرده بودم حضرت فرمودند: « يا ابا هاشم! كداميك از نعمتهاي خدا را كه به تو عطا كرده است اراده شكرش را نمودهاي ؟ »
ميگويد: شرمنده شدم و نميدانستم به حضرت چه بگويم، حضرت ، خود شروع به پاسخگويي فرمودند: « خداوند سبحان نعمت تشيّع ( ايمان ) را روزيِ تو كرد و آتش را بر بدن تو حرام ساخت، نعمت عافيت را به تو ارزاني داشت و با اين نعمت تو را بر اطاعت امداد نمود، قناعت را روزيِ تو كرد و تو را از مصرف نابجا ، محافظت كرد.
اي ابا هاشم! تنها به اين دليل الطاف خدا را براي تو بازگو كردم، كه گمان كردم، تو ميخواهي از كسي كه تو را در اين تنگنا قرار داده ، شكايت كني، دستور دادهام كه صد دينار به تو بدهند. پس بگير آن را. »
گاهي ممكن است در زندگي در مضيقه و تنگنا قرار گرفته و خداي ناكرده زبانمان به شكايت از خداوند سبحان باز شود، براي رهايي از اين حال، بايد متوسل به امام هادي (ع) شد. به مجرد عرض ادب به ساحت آن امام هُمام ،حتي به اندازه زيارت از راه دور، لطف حضرت نصيب ما شده و ايشان، نعمات و الطاف الهي را به ما يادآوري نموده و مانع از شكايت ما ميشوند. نه الطاف مادي بلكه نعمتهاي عظيم، مانند تشيّع ، عافيت و قناعت.
اگر فردي به اندازهاي در چرخه زندگي، تحت فشار قرار گرفته كه نگران شاكي بودن خود است به امام هادي (ع) توسل داشته باشد. حضرت علاوه بر اين كه متذكر نعمات ميشوند. ما را از تنگنا خارج ميكنند. در محضر حضرات معصومين (ع) شاكر بودن كه از امور باقي است به ما آموزش داده ميشود، نه امور فاني و گذرا.
« دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فِي كُلِ الْأُمُورِ أَرَادُوا إِطْفَاءَ نُورِكَ وَ التَّقْصِيرَ بِكَ حَتَّى أَنْزَلُوكَ هَذَا الْخَانَ الْأَشْنَعَ خَانَ الصَّعَالِيكِ فَقَالَ هَاهُنَا أَنْتَ يَا ابْنَ سَعِيدٍ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقَالَ انْظُرْ فَنَظَرْتُ فَإِذَا بِرَوْضَاتٍ آنِقَاتٍ وَ رَوْضَاتٍ نَاضِرِاتٍ فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ عَطِرَاتٌ وَ وِلْدَانٌ كَأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ الْمَكْنُونُ وَ أَطْيَارٌ وَ ظِبَاءٌ وَ أَنْهَارٌ تَفُورُ فَحَارَ بَصَرِي وَ الْتَمَعَ وَ حَسَرَتْ عَيْنِي فَقَالَ حَيْثُ كُنَّا فَهَذَا لَنَا عَتِيدٌ وَ لَسْنَا فِي خَانِ الصَّعَالِيكِ» [5]
حاكمان در زمان امام هادي (ع) از آنجا كه نگران وجود مقدس حضرت ولي عصر (عج) بودند به شدت امام را تحت فشار قرار ميدادند و چون خود را بسيار لرزان ميديدند. معصومين (ع) را در مكان نامناسبي قرار ميدادند، خانه حضرت بسيار نامناسب بود، صالح بن سعيد بر آن حضرت وارد شد و هنگامي كه با وضعيت ظاهري منزل مواجه شد به حضرت عرض كرد: « در همه امور فداي شما شوم، ميخواهند نور تو را خاموش سازند، در حق تو كوتاهي كنند. به همين جهت، شما را در كاروانسراي نامناسب قرار دادهاند.
حضرت فرمودند: « اينجا را ميگويي! » با دست اشاره كرده و ادامه دادند: « نگاه كن» نگاه كردم، باغهاي نزديك به هم و چشمگير، بانوان بسيار معطر و غلامهايي همچون مرواريد در صدف، پرندگان و درختان و نهرهاي جاري، را ديدم پس چشمم حيران ماند. نورهاي درخشان به من ميرسيد و چشمانم درمانده شده بود، سپس حضرت فرمودند: «هر جا ما باشيم اين امكانات براي ما فراهم است. ما در كاروانسرا نيستيم، تو تنها ظاهر را ميبيني.»
« خَانِ الصَّعَالِيكِ» دو معني دارد:
1- جائي كه فقيرترين افراد شهر را در آن جاي ميدادند.
2- جايي كه دزدها جمع ميشدند.
مرحوم مجلسي ميفرمايد: وقتي حضرت به او اشاره كرده و فرمودند: « انْظُرْ» چند باطن ميتواند داشته باشد:
الف) آن مكان نامناسب را فوراً به چنين مكان مناسبي تبديل كردند، به اين معنا كه حضرت قدرت خود را براي تبديل مخروبه به گلستان نشان دادند. ( البته اين معنا خيلي مورد توجه علامه مجلسي قرار نگرفته است. )
ب) حضرت با اداي كلمه « انْظُرْ» از ديد صالح بن سعيد پرده برداري كردند. يعني ممكن است ظاهراً در خرابه زندگي كنيم امّا از نعمات و الطاف خاص الهي برخورداريم. باطن علم و معرفت و عبادت، بركت و شادي و لذت است. به عبارت ديگر ميخواهند به او بگويند: با چشم باطن نگاه كن « انْظُرْ» تنها ظاهر را نبين.
امام معصوم (ع) به انسان ، نگاه حقيقي عطا ميكنند. يعني باطن علم و معرفت و ايمان را به ما نشان ميدهند. اگر گاهي اوقات درباره خود يا اولياي الهي احساس مضيقه در امور مادي ميكنيم، بايد كمي لايهها را كنار زده و لذات روحاني را كه با هيچ يك از امور مادي و جسماني قابل قياس نيست را مشاهده كنيم.
حضرت انسان را از سطحي نگري جدا ميكنند و براي هر كدام « انْظُرْ» دارند، وسعتها و خوشيها و باطن امور را به ما نشان ميدهند نه ظاهر امور كه ممكن است محدود و تنگ باشد.
علامه مجلسي ميفرمايد: « امام فهم و درك فرد را آن چنان بالا ميآورد كه قدرت درك لذات روحاني را مييابد و وسعت وجود لذات را بارور ميكند، در واقع امام هادي (ع) براي صالح بن سعيد بهشت هر فردي را به نمايش ميگذارند « لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم» مؤمن مالك بهشت است نه اينكه تنها در بهشت حضور داشته باشد وقتي انسان تحت ولايت صحيح قرار بگيرد نه تنها در امكانات خاصي قرار ميگيرد كه مالك امكانات هم هست.
- خضوع جسم و خشوع قلب، دو اثر ولايت در زندگي
« كُنْتُ مَعَ أَبِي بِبَابِ الْمُتَوَكِّلِ وَ أَنَا صَبِيٌ فِي جَمْعِ النَّاسِ مَا بَيْنَ طَالِبِيٍ إِلَى عَبَّاسِيٍّ إِلَى جُنْدِيٍّ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ وَ كَانَ إِذَا جَاءَ أَبُو الْحَسَنِ ع تَرَجَّلَ النَّاسُ كُلُّهُمْ حَتَّى يَدْخُلَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ لِمَ نَتَرَجَّلُ لِهَذَا الْغُلَامِ وَ مَا هُوَ بِأَشْرَفِنَا وَ لَا بِأَكْبَرِنَا وَ لَا بِأَسَنِّنَا وَ لَا بِأَعْلَمِنَا فَقَالُوا وَ اللَّهِ لَا تَرَجَّلْنَا لَهُ فَقَالَ لَهُمْ أَبُو هَاشِمٍ وَ اللَّهِ لَتَرَجَّلُنَّ لَهُ صَغَاراً وَ ذِلَّةً إِذَا رَأَيْتُمُوهُ فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ أَقْبَلَ وَ بَصُرُوا بِهِ فَتَرَجَّلَ لَهُ النَّاسُ كُلُّهُمْ فَقَالَ لَهُمْ أَبُو هَاشِمٍ أَ لَيْسَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ لَا تَتَرَجَّلُونَ لَهُ فَقَالُوا وَ اللَّهِ مَا مَلَكْنَا أَنْفُسَنَا حَتَّى تَرَجَّلْنَا» [6]
در زمان امام هادي (ع) رسم بر اين بود كه هر گاه امام (ع) ميخواستند وارد شوند، همه از مركب پياده ميشدند، تا ايشان وارد شده، سپس دوباره بر مركب مينشستند. فردي بنام محمد بن حسن بن اشتر علوي ميگويد: من هنگامي كه پسر بچهاي بودم در خانه متوكل عباسي به همراه پدرم و گروهي از شيعيان، عباسيان، درباريان و سپاهيان، حضور داشتيم، هنگامي كه امام هادي (ع) ميخواستند وارد شوند همه از مركب پياده شده و پس از ورود امام، دوباره بر مركب نشستند، ديدم كسي ميگويد: چرا ما براي يك كودك بايد از مركب پايين بيائيم در حالي كه او شريفترين و مسنترين و بزرگترين و عالمترين قبيله ما نيست. آنها هم قسم شدند كه اين دفعه از مركبها پياده نشوند.
ابوهاشم جعفري به آنها گفت: « به خدا قسم همه در اوج ذلت و كوچكي پياده ميشويد.» طولي نكشيد حضرت آمدند و همه پياده شدند. آن هم به گونهاي كه همه بدنبال حضرت راه ميافتادند. ابوهاشم گفت: مگر نگفتيد پياده نميشويد، گفتند: قسم به خدا ، اين پياده شدن ما غيرارادي بود.
خضوعي كه ناخودآگاه در مقابل حضرات معصومين (ع) از ما ديده ميشود. به علت جايگاه ولايت در درون ماست. خضوع ظاهري، در محضر معصومين (ع) با مجوّز ولايت است. و اين غير از خشوع قلبي است مقام ولايتي معصومين (ع) جسم ما را مقابل ايشان خاضع ميكند.
» خَرَجْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ ع إِلَى ظَاهِرِ سُرَّ مَنْ رَأَى يَتَلَقَّى بَعْضَ الْقَادِمِينَ فَأَبْطَئُوا فَطُرِحَ لِأَبِي الْحَسَنِ ع غَاشِيَةُ السَّرْجِ فَجَلَسَ عَلَيْهَا وَ نَزَلْتُ عَنْ دَابَّتِي وَ جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يُحَدِّثُنِي فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ قِصَرَ يَدِي وَ ضِيقَ حَالِي فَأَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى رَمْلٍ كَانَ عَلَيْهِ جَالِساً فَنَاوَلَنِي مِنْهُ كَفّاً وَ قَالَ اتَّسِعْ بِهَذَا يَا أَبَا هَاشِمٍ وَ اكْتُمْ مَا رَأَيْتَ فَخَبَأْتُهُ مَعِي وَ رَجَعْنَا فَأَبْصَرْتُهُ فَإِذَا هُوَ يَتَّقِدُ كَالنِّيرَانِ ذَهَباً أَحْمَرَ فَدَعَوْتُ صَائِغاً إِلَى مَنْزِلِي وَ قُلْتُ لَهُ اسْبُكْ لِي هَذِهِ السَّبِيكَةَ فَسَبَكَهَا وَ قَالَ لِي مَا رَأَيْتُ ذَهَباً أَجْوَدَ مِنْ هَذَا وَ هُوَ كَهَيْئَةِ الرَّمْلِ فَمِنْ أَيْنَ لَكَ هَذَا فَمَا رَأَيْتُ أَعْجَبَ مِنْهُ قُلْتُ كَانَ عِنْدِي قَدِيماً» [7]
ابوهاشم جعفري ميگويد: در سامرا به محضر حضرت مشرف شدم و به اعلام وضعيت خود پرداختم ، كه از نظر مالي در وضعيت مناسبي قرار ندارم، در مقابل حضرت مقداري شن بود، حضرت ، دست مباركشان را بسوي شنها برده و يك مشت از آنها را به من دادند و فرمودند: « اباهاشم! امورت را با آنچه از ما گرفتي ، وسعت ده ولي با احدي از آن سخن مگو.» من آن را پنهان كرده و به خانه بازگشتم، وقتي به آنها نگريستم، ديدم يك مشت طلاي سرخ است. طلاسازي را به خانه دعوت كرده و گفتم: اين طلاها را براي من ريختهگري كن. او گفت: طلايي به اين درخشندگي نديدهام در حالي كه اين شكل شن است، از كجا آوردي؟ گفتم: از قديم داشتم. به امام هادي (ع) عرض ميكنم: ما در تنگناهاي زندگيمان به شما مراجعه ميكنيم هر آنچه با نگاه شما و دست شما ، نصيب ما شود بسيار گرانبها و ارزشمند است.
[1] بحارالانوار، ج 50 ، ص 113
[2] زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار) ، ص100
[3] همان
[4] بحارالانوار، ج50 ، ص 129
[5] بحارالانوار، ج 50، ص 132
[6] بحارالانوار، ج 50 ، ص 137
[7] بحارالانوار، ج 50 ، ص 138
|